شوق پرواز در سر دارم پرواز کردن ، پروازی که دگر فرودی نداشته باشد پروازی که مرا به عروج ببرد ، پروازی که مرا به فلک رساند دوست دارم همچون پرنده ای رها ، لذت پرواز را تجربه کنم در پرواز محدودیت معنا ندارد سرکوب کردنی در کار نیست پرواز در کنار ابرها رهایی است عروج نماد حقیقی وجود من است خداوندا به کمکم بیا تا سرشت حقیقی خود را بیابم! بی حوصله ام ، خسته ام ، درمانده ام بوی بدی ها به مشامم می رسد احساسات خوب در من کشته شده اند از یاد برده ام احساسات خوب را از یاد برده ام چگونه شاد بودن را تمام زندگی ام مملو است از استرس و نومیدی چرا توکل جواب نمی دهد؟ دوباره ترس در من لانه کرده ترس از شکست آه خدایا تو میبینی باید شتافت که لحظه سنجیدن است! فکر کن ، بی پروا بیندیش به رویاهایت فکر کن بلند پروازی کن ، به غیر ممکن ها بیندیش رویا تنها عالمی است که می توانی خود واقعی ات باشی عالمی که محدودیت ندارد علمی نا محدود پس بیا و به این عالم قدم بگذار اجازه بده تمام احساسات منفی جای خود را به شیرینی لذت بخش دهد بی گمان در آن لحظه که غرق میشوی نیازی به شنا و رهایی از غرق شدن را نداری این غرق شدن آنچنان لذت بخش است که در پس آن طعم خوش خوشبختی نهفته است! صداقت شعاریست زیبا ولی فقط شعار است کیست که صادق باشد؟ حتی تو هم نمی توانی صادق باشی صداقت ، قداست می طلبد بیاب تقدس را در میان انسان نما ها یافتی؟ من یک عمر به دنبالش بودم و نیافتم نسلشان منقرض شده است حال همه دم از صداقت می زنیم ما همه انسان نما هستیم! توان نگاه کردن را پرورش ده پرورش ده تا با نگاه کردن در چشمان من بفهمی تا چه حد خسته ام خسته ای که محکوم به زندگی کردن هستم خسته ای دل شکسته ام خسته ای که همه چیزش را از دست داده است آرزوهایی بر باد رفته دارم احساس گناه می کنم ، نمیدانم به کدامین جرم این احساس جزئی از وجودم گشته است بشتاب ، بشتاب ، راهی بیاب تا نگاه کردن را پرورش دهی من بریده ام ، احتیاج دارم با زبان نگاه احساساتم را منتقل کنم اما با کی؟ چه کسی است که می تواند از چشمانم بخواند رنج می کشم از چشمانم بخواند در اوج پاکی گنه کارم از درون چشمانم به عمق روح و جانم پی ببرد از چشمانم بخواند که به اندازه ی تمام گناه های جهان تنهام ،،،،،،،،،،،، خودم نیستم ، با خود بیگانه گشته ام خود را گم کرده ام ، تحلیل یافته ام تمام چیزهایی که داشتم بر باد رفتند می توانی از درون چشمانم بخوانی که خسته ام از این زندگی از همه چیز خسته ام ، همه چیز بد است دیگر تلاش معنا ندارد ، امید شفا نمی دهد تنها کاری که می توانستم انجام دهم تلاش کردن بود اکنون که نومید گشته ام کدامین احساس را به کار گیرم؟ خداوندا تمام باورهای من و دیگران به انتها رسید خداوندا می دانم لایق نیستم که دستم را بگیری تو می دانی خوب نیستم تو میدانی گنه کارم خداوندا ولی این بنده ی گنه کارت به اندازه تمام گناه های دنیا تنهاست تنها رشته من با زندگی تو هستی اگر نسبت به تو هم نومید شوم ، تمام هستی ام بر باد می رود فرق میان نیک و بد را میدانم اما چه کنم که پیرو نفسم هستم آرزو هایم رو به نابودی هستند زمانی که احساس کردم آرزوهایم نزدیک است دستم را برای گرفتن آنها دراز کردم اما همانند گرفتن حباب در هوا بود پس تو از من دست نکش !!!!!!!!!!!!!!!! زیبا نیستم ، جذاب نیستم مهربان نیستم ، خوش اخلاق نیستم باهوش نیستم ، فعال نیستم اما ذهنی پر از هدف دارم ولی جرئت حرکت ندارم من در غل و زنجیرم در کشمکش هستم تشنه لحظه ای رهایی و آزادی ام تا اهدافم را اجرا کنم در آن صورت: زیبا هستم ، جذاب هستم مهربان هستم ، خوش اخلاق هستم باهوش هستم ، فعال هستم پس باید مبارزه را آغاز کنم ولی آیا ممکن است از این تنگنا بیرون آیم؟ نمی دانم چه در پیش روی من است دوست دارم هرچه باشد مرا از این تنگنا رها سازد آه ! رهایی کدامین حس لذت بخش است که از جاری شدن آن بر لبانم امیدوارم می شوم!!!!! شکسته دلم ، شکسته دلی نومید در تنهایی خود نمی گریم ، این عادت من است نمی گریم چون قوی هستم ولی گریستن را دوست دارم هنگامی که بلورهای اشک را حس میکنم غرق در لذتی معنوی میشوم گریه کردن به من امید میبخشد ولی دوست دارم با معشوق خود گریه کنم دوست دارم هنگام گریه هایم کسی مرا ببیند کسی شریک لحظه های گریانم شود مرا بفهمد ،درک کند و به من کمک کند آری این گونه گریستن قداستی به همراه دارد زیرا گریستن از بهر ضعیف بودن است و چه متواضع هستم من که حاضرم در لحظه های گریستن کسی شریکم باشد پس بیایید ، بیاید ،بیایید آیا کسی هست که بخواهد شریک گریه های من باشد؟ کسی لیاقت این لحظه های مقدس را دارد؟ کسی می تواند درک کند که قداست گریه چیست؟ اگر کسی را بیابم که این قداست را بفهمد آن موقع دیگر هیچ نمی خواهم جز رهایی در همان لحظه های مقدس!!!!!
Design By : Pichak |