مینویسم نه از بهر شادی نه از بهر اندوه نه از بهر شکایت نه از بهر نومیدی نه از بهر شکست می نویسم از بهر دل نمیدانم چرا هربار اینگونه به پایان میرسد چرا پایانش این همه سرد و ملال انگیز است آیا میتوان امید داست به فردایی بهتر؟ آیا میشود پایان ؛ این بار سرد و ملال انگیز نباشد؟ به کدامین جرم محکوم میشویم ،سرکوب می شویم چرا حق و حقوق ما همین پایان های تلخ است؟ دگر این تلخ بودن جزئی از وجود ما گشته این سرد بودن تا به عمق قلبهامان نفوذ کرده اگر پایان سرد و ملال انگیز نباشد عجیب است باید به معجزه اعتقاد داشت ما منتظر نشسته ایم تا معجزه رخ دهد آیا پایان میتواند سرد وملال انگیز نباشد؟ گذر زمان توان ثابت کردن این امر را دارد ولی محدود بودن عمرمان اجازه نمی دهد احساساتم با تفکرم در تضاد هستند احساسم می گوید تا بینهایت پایان ها تلخ اند حتی پایان عمر هم تلخ است فکرم نهیب می زند که حرکت کن ، درجا نزن ف منجمد نباش حالا من بر سر دوراهی مانده ام آیا فکر درست می گوید یا احساس؟ مثل همیشه احساس غلبه می کند پذیرفتن احساسم راحت تر است اما عملی شدن فکرم شیرین تر است دوست دارم تجربه اش کنم ، پایان شاد را اما پایان همه چیز سرد و تلخ است دوست ندارم چیزی به چایان برسد از پایان و آخر همه چیز متنفرم ما به دنبال پایانی هستیم که به آرامش رسیم پایانی که رهامان سازد پایانی که تازه شروع باشد بهترین پایان ها پایان زندگیست مرگ بهترین پایان است دیگر پس از مرگ پایانی وجود
Design By : Pichak |